جدول جو
جدول جو

معنی محاجه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

محاجه کردن
پر وهان آوردن، دشمنی کردن حجت آوردن، خصومت کردن
تصویری از محاجه کردن
تصویر محاجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
محاجه کردن
استدلال کردن، مباحثه کردن، حجت آوردن، جدل کردن، بگومگو کردن، خصومت ورزیدن، دشمنی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مچاله کردن
تصویر مچاله کردن
فشردن و در هم مالیدن و له کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراغه کردن
تصویر مراغه کردن
روی خاک غلتیدن برای مثال چون مراغه کند کسی بر خاک / چون بود خاک از او چه دارد باک (عنصری - لغت فرس۱ - مراغه)
فرهنگ فارسی عمید
میان خود و شیئی فاصله ایجاد کردن فاصله گرفتن،} و پیادگان گیل و دیلم مردی پنجاه خیاره ترپل نگاه دارند و نیک بکوشند و چندان بمانند که دانند که از لشکرگاه برفتند و میانه کردند که مضائق هول است بر آن جانب و ایشان را در نتوان یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احاله کردن
تصویر احاله کردن
واگذاشتن ارجاع کردن واگذاشتن حواله دادن حوالت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احاطه کردن
تصویر احاطه کردن
پروستن گرد چیزی برآمدن، فرا گرفتن چیزی بطور کامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواجه کردن
تصویر خواجه کردن
درآوردن خایه کسی اخته کردن خصی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دور شخصی (یا اشخاصی) یا محلی را احاطه کردن بطوری که رابطه او (آنان) با خارج قطع گردد
فرهنگ لغت هوشیار
فشرده و مالیده و له و لورده کردن، خرد و خمیر کردن: فلان پهلوان در موقع کشتی حریفش را مچاله کرد و از گود بیرون انداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتاج کردن
تصویر محتاج کردن
نیازاندن نیازیکاندن نیازمند کردن: خدا کسی را محتاج خلق نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداقه کردن
تصویر مداقه کردن
دقت کردن در امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراغه کردن
تصویر مراغه کردن
غلت زدن، غلت زدن خر، غلتیدن در خاک
فرهنگ لغت هوشیار
بیشازنیدن درمان کردن شکردن علاج کردن درمان کردن مداوا کردن: او را باندرون دامغان بردند که معالجه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانه کردن
تصویر میانه کردن
((~. کَ دَ))
فاصله گرفتن، دور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواجه کردن
تصویر خواجه کردن
((~. کَ دَ))
اخته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراغه کردن
تصویر مراغه کردن
((~. کَ دَ))
به خاک غلتیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجعه کردن
تصویر مراجعه کردن
سرزدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احاطه کردن
تصویر احاطه کردن
گرداندن
فرهنگ واژه فارسی سره
روبه رو کردن، مقابل کردن، رویارو کردن، مواجهه دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از احاطه کردن
تصویر احاطه کردن
Surround
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محاصره کردن
تصویر محاصره کردن
Beleaguer, Beset, Besiege
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محاسبه کردن
تصویر محاسبه کردن
Calculating, Reckon, Calculate, Compute
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محابا کردن
تصویر محابا کردن
Favor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
Accost
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از احاطه کردن
تصویر احاطه کردن
umgeben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محاسبه کردن
تصویر محاسبه کردن
berechnen, berechnend, rechnen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محاصره کردن
تصویر محاصره کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محابا کردن
تصویر محابا کردن
bevorzugen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محابا کردن
تصویر محابا کردن
favorecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از احاطه کردن
تصویر احاطه کردن
окружать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مواجهه کردن
تصویر مواجهه کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محاسبه کردن
تصویر محاسبه کردن
calcular, calculando, considerar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محاصره کردن
تصویر محاصره کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محابا کردن
تصویر محابا کردن
faworyzować
دیکشنری فارسی به لهستانی